نمیدانم چگونه این راز را بگویم که از پدرم متنفر هستم و دوستش
ندارم.مردی خودخواه خود دوستی که در تمام عمرم فکر نکنم دیده
باشم.تو نه معتاد بودی نه تنبل بودی نه عرق خور بودی .ولی یک
انسان احمقی هستی که با حرفهای نسنجیده ات یک عمر همه
فرزندانت را رنجاندی و خودتم نمیفهمی .الان که چند ساله متاهل شدم
ارزوی اینکه یکبار بپرسی فرزندم چه مشکلی داری مونده به دلم.
همه ساده و شدنی است هر کاری میکنی نمیشه!
هر چی تلاش میکنی نمیشه!نمیدونم چرا؟
هر چی به خدا التماس میکنی نمیشه! بعد تازه به این
نتیجه میرسی که بابا سرنوشت تو اینه.اونوقت من تو
این میمونم که چرا قدیمیا گفتن از تو حرکت از خدا
برکت.
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند!!!!
تا توانی دلی به دست آور دل شکستن که هنر نیست
دو سه روز پیش با شنیدن یک جمله خیلی دلم شکست جوری
که به زور جلوی اومدن اشکامو گرفتم و از اون جمع اومدم بیرون
.
آخه هیچوقت دلم نمیخواد جلوی کسی گریه کنم.اما وقتی رسیدم
خونه بلند بلند زدم زیر گریه و آهنگ سبب شادمهر عقیلی را گوش
کردم.
کاش بدونی ماتم دنیا بی تو فقط گریه میخواد.....
حالا هدفم از گفتن این جمله چی بود؟خواستم بگم هر وقت تو یک
جمع حرف میزنی مواظب باش نکنه کسی به حرفهات حساس
باشه نکنه به کسی توهین کنی و از همه مهمتر نکنه آه اون طرف
دامنتو بگیره .
خدایا بشکن این آیینه هارا
که من از دیدن آیینه سیرم
زندگی داره مثل آیینه واقعییت هاشو نشونم میده و من از دیدن این آیینه ها خسته شدم.
آیینه آن روز که گیری به دست
خود شکن آن روز مشو خود پرست
دلبسته به سکه های قلک بودیم
دنبال بهانه های کوچک بودیم
رویای بزرگتر شدن خوب نبود
ای کاش همیشه کودک بودیم
وقتی که کودک بودیم حسرت همه چیز به دلمان ماند و دلمان خوش نبود.حسرت لباس نو
خانه نو مداد نو دفتر نو و .........تا بزرگ شدیم و رفتیم سر کار حالا اونقدر پول داریم که لباس
نو مداد نو خانه نو و .....نو بخریم ولی نکته مهم این است که باز دلمان خوش نیست!!!
من از بی وزنی خار سر دیوار فهمیدم
که نا کس کس نمی گردد بدین بالانشینی ها
من فهمیدم که سرنوشتی که داری تغییر نمیکنه.مبارزه با سرنوشت
الکی است.تو رو خدا بم بگید درست میگم یا نه؟اگه تونستی
سرنوشتتو عوض کنی برام بنویس تا کمی امیدوار شم.
احساس خلا عجیبی دارم.احساس ناامیدی.احساس پوچی و احساس الکی بودن.
یعنی من واقعا بدون هدف خلق شدم!چکار باید بکنم که مفید باشم؟شاید خودمو گم
کردم!شاید قابلیتهای خودمو نادیده گرفتم.
وقتی سریال در مسیر زاینده رود را میدیدم و صحنه هایی از زاینده رود پر آب را
نشان
میداد یاد پارسال افتادم که مادرم قبل از مرگش یک ماه در اصفهان بستری بود و
زاینده رود خشک بود و این مطلب به نظرم آمد...
مادرم وقتی که رفتی زاینده رود هم خشک شده بود و خیلی دلگیر بود.فقط روزهای
جمعه صدای مرد غمگینی از زیر سی و سه پل میامد که میخواند:شمع و پروانه منم
...رسوای زمانه منم...دیوانه منم...دیوانه منم.
مادرم چقدر عزیز بودی که زاینده رود برای بدرقه ات خشک شده بود.
باز دلم گرفته و غمگین است
.نمیدونم چرا جدیدا دیگه حتی دست از دعا کردن هم برداشته ام
شاید فهمیدم که گاهی وقتها کار دنیا با دعا کردن درست نمیشه
.خیلی نگران آینده هستم.
علتشم اینه که چند ساله مرتب بدبیاری میارم
.دیگه به این نتیجه رسیدم که نصف عمرم که
رفت بقیشم ی جوری میگذره
.این روزها دیگه به جای اینکه برای حاجاتم دعا کنم از خدا فقط
میخوام بهم صبر بده تا مشکلاتم را تحمل کنم
.صبر بده تا طعنه های نابخردانه دیگران را تحمل
کنم.صبر بده تا ببینم و دلم نخواد.صبر بده تا جلوی بغض نشکفته ام را بگیرم. صبر بده تا روز
مرگ............
تابستون تموم شد و پاییز داره میاد ولی برای من فرقی نمیکنه همه فصلها مثل همن .
همه یک رنگ دارن و فرقی با هم ندارن.موقعی فصلها رنگارنگن که تو زندگیت تنوع باشه
حتی به نظرم سالها هم تکرارین. عید میشه.... بعد ماه رمضونه... بعد محرمه و.....
خدایا ساعتهای تکراری من کی تموم میشه!
همه ممکن است تنهایی را تجربه کنند.اما گاهی اوقات
تنهایی خطرناک است.تنهایی خود را پر کن وگرنه
افسرده میشوی.
من فکر میکنم این روزها بیشتر افراد تنها هستند.حتی در جمع!
تو تنهاییتو با چی پر میکنی؟ من وقتی دیدم با همه
قابلیتها از همه عقب افتادم احساس تنهایی کردم
وقتی دیدم از هم سن وسالام جا ماندم احساس تنهایی
کردم.وقتی مادرم و تنها دلسوزم رفت احساس
تنهایی کردم.
پدر